چرخی در بلاگفا و وب دوستان میزدم ، چشمم افتاد به متن خداحافظی
علی آقا روستا نشین .!!!!!!!!چیز عجیبی بود . من هم همین دیروز بعد سحر ، دو تا پست خداحافظی از وبلاگ نوشتم و هر دوتایش را ثبت موقت کردم . گفتم بماند بعد از عید فطر یا شاید فعلا بماند تا ....هنگام نوشتن ، چهره تک تک دوستان وبلاگی از نظرم گذشت . آنهایی که عکس مبارکشون را دیدهام و آنهایی که ندیدهام اما از روی نوشتهاشون و تیپ شخصیتی ، قیافه و شکل عزیزشون در ذهنم به تصویر کشده شدهاند. یکی از دوستانی که تازه باهش آشنا شده بودم و دوستی اش برایم شوق ماندن ایجاد میکرد علی آقای روستانشین بود .مدت دوستی ما کوتاه بود اما انگار سالها بود او را میشناختم ، پشت سرش نماز خوانده بودم ، در روستایش قدم زده بودم ، با دوستانش دوست شده بودم ، سَرِ زمین کشاورزی در کنارش بیل زده بودم یا که سر ساختمون براش آجر پرت کرده بودم .گفتم آجر یاد روز اولی که کارگری رفتم افتادم .تابستان سال دوم راهنمایی .قرار شد برم پیش اکبر آقا بنا ، خواهر زاده حاج محمود کار کنم ، آجر به دستش میدادم . عصر روز اول از سرانگشتانم خون میآمد .این خاطره کوچک را از آنجهت گفتم که علی آقا بداند در این مدت کم و با چندتا پست و دو سه تا کامنت ، چرا سالهاست او را میشناسم . علی آقا صمیمانه عرض کنم ، حس دلتنگی بهم دست داد .هر کجا هستی و بودی خدا پشت و پناهت . امیدوارم به همراه خانواده محترم روزگارتون خوش و سلامت باشد .http://roostaneshin.blogfa.com/ + نوشته شده در یکشنبه یازدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت 5:50 توسط | Adb از پنجره...
ما را در سایت از پنجره دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : dorehgarde بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 0:42